سرزبالین به چه امید برآرم سحری
که درآن روز نبینم رخت ای رشک پری
آه از آن شب که نگیری خبرازمن درخواب
وای از آن روزکه من ازتو نگیرم خبری
عهدکرده است که از صحبت دونان گذرد
دیرتر می گذر ای عمرکه خوش می گذری
شهر عشق است و جنون ازهمه جا مقصد ما
خیز اگر با من و دل ، راهزنا همسفری
می شد ای کاش که یک لحظه نباشم بی تو
یا شدی کاش دلم شاد به روی دگری
وای بر من که به سودای تو ای ماه مرا
نیست جز آه و دگر نیست درآن هم اثری
من اگر دل به تو دادم تو ز من دل بردی
گرگناهی است محبت تو گنه کارتری
به خدایی که تورا بردن دل داده به یاد
قسمت می دهم ای مه که ز یادم نبری
خوب شد باز شدی عاشق و شوریده عماد
ننهی باز به بالین سر بی دردسری